جدول جو
جدول جو

معنی بهم برافکندن - جستجوی لغت در جدول جو

بهم برافکندن(نَ لَ)
در جنگ و ستیز انداختن دو تن یا دو گروه را:
بهمشان برافکنده یکبارگی
همی تاخت تاقلبگه بارگی.
اسدی، بیعرضگی. بی کفایتی، بی قدرتی. بی زوری. ناتوانی. ضعف: چون اجلش فرارسید از بی دست و پایی نتوانست گریخت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ تَ کَ دَ)
چشم افکندن. نگاه کردن. نگریستن.
- چشم برافکندن بر کسی یا بر چیزی، نظر دوختن بر آن کس که یا بر آن چیز. خیره نگریستن:
صد چشمه ز چشم من برآید
چون چشم برافکنم بر آن رو.
سعدی
لغت نامه دهخدا